یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

یاسمین زیباترین گل روی زمین

تولد سه سالكي

ياس عزيزم بالاخره جمعه رسيد وما مراسم تولدشما رو بركزار كرديم خداروشكربه خوبي وخوشى كذشت. شرح كامل اون رو بعدا برات مى نويسم متاسفانه لب تابم  خراب شده و باكوشي هم خيلي راحت نيست نوشتن قول ميدم در اولين فرصت اين كارو  بكنم
17 مهر 1393

در تدارک تولد سه سالگی

دختر گلم این روزا سرم به خاطر تولد شما که جمعه آینده می خواهیم بگیریم ( انشالا ) خیلی شلوغه از یه طرفم دلم می خواد بتونم همه تغییراتت روتا تولد سه سالگی برات ثبت کنم امیدوارم موفق بشم. متاسفانه الان باید برم دنبال کارا بعدا برات می نویسم.  خوشحالم از اینکه فرصت پیدا کردم تا قبل تولد سه سالگیت این پست رو تموم کنم . دختر گلم شما الان سوره توحید و کوثر و والعصر (کمی با اشکال ) بلدی و همه حروف بزرگ انگلیسی رو یاد گرفتی، به انگلیسی می تونی تا 10 بشماری و معادلهای نام بسیاری از حیوانات رو که می شناسی را به انگلیسی می دونی می تونی خودت رو به انگلیسی معرفی کنی و سنت رو بگی و جملات کوتاهی هم بلدی و همه رنگها رو که ...
23 شهريور 1393

دست راست

چند روز پیش من داشتم کتابامو مرتب می کردم که شما گفتی مامان دستبندمو ببند لطفا منم گفتم چشم و به قول شما چسب وقتی خواستم ببندم گفتی مامان دست راستم ببند و دست راستتو آوردی جلو ،من خیلی جدی نگرفتم و تصور کردم که تصادفی بوده است چند ساعت بعد گفتم یاسمین دست چپت رو بیار بالا و در کمال تعجب شما دست چپت رو بالا آوردی چند بار سریع و متناوب پرسیدم و شما بدون اشتباه و تعلل درست جواب دادی من که از تعجب شاخ در آورده بودم خود من کلاس اول سمت چپ و راست رو یاد گرفتم و عجیب تر اینکه کسی به شما اینهارو یاد نداده بود وقتی که به بابا کیوان گفتم باور نکرد و لی وقتی چند باری امتحان کرد و شما خیلی سریع و بدون هیچ فکری درست جواب دادی قانع شد که شما سمت هارو ی...
23 شهريور 1393

اولین سینما

یه روز که برا خرید رفته بودیم بیرون از جلوی یه سینما رد شدیم شما از من پرسیدی مامان اینجا کجاست من توضیح دادم و شما شروع کردی به اصرار که بریم و فیلم ببینیم من داشتم سعی می کردم که شما را قانع کنم که این فیلمها (کلاشینکف و رد کارپت )مناسب شما نیست که یه دفعه پوستر فلیم شهر موشها رو دیدم که قرار بود تو اون سینما از هفته بعد سه شنبه پخش بشه به شما قول دادم که هفته بعد شمارو بیارم سینما شما هم قبول کردی و قضیه به خوبی و خوشی تمام شد...بعد یه مدتی من کاملافرامش کرده بودم که چه قراری داریم تا اینکه دوشنبه شب یه دفعه ای و بدون هیچ مقدمه ای شما گفتی مامان بریم سینما و من ناگهان یادم اومد و وقتی فکر کردم متوجه شدم که فردا سه شنبه اس و روز اول اکران...
23 شهريور 1393

کارهای سفال یاسی خانم

یاس عزیزم همونطور که در پست قبلی قول داده بودم عکس کارای کلاس سفالت رو گرفتم که برات میزارم: اولین جلسه این لاک پشت کوچولو رو درست کردین.     اینم یه خرگوش کوچولوه.     باب اسفنجی دوست جون جونی شما (البته دنوناش خلاقیته خودته که به قول خودت براش شش تا دندون گذاشتی، خانم مربی از این کار شما خیلی خوشش اومده بود)     انگری بردکه با کمک خانم مربی درست کردی       اینا هم کار خود خودته بعد کلاس تو خونه خودت درست کردی (جوجوی مامان و بابا و نی نی )                  ...
15 شهريور 1393

پیکنیک وسط هفته

یه روز یکشنبه ای بابا کار اداری تو شهر کرج داشت ، صبح یه چند جایی زنگ زد که از صدای اومن بیدار شدم خواستم صبحانه براش درست کنم که بابا پیشنهاد داد که ما هم با او بریم و صبحانه رو بیرون بخوریم منم بدم نیومد و شمارو بیدار کردم وسایل صبحانه رو جمع و جور کردیم و راه ا فتادیم نیم ساعته رسیدیم بابا رفت کارش رو انجام داد و برگشت دیدم هوا خیلی خوبه و ماهم نزدیک جاده چالوسیم تصمیم گرفتیم بریم کنار رود خونه و صبحانه رو اونجا بخوریم سر راهی هندوانه هم گرفتیم و رفتیم خیلی خلوت و خوب بود خیلی هم خوش گذشت. شما حسابی آب بازی کردی و ما هم که از هوای گرم تهران کلافه شدیم یه هوای خنکی تنفس کردیم، به نظرم رسید که وقتی با کمترین وسایل و بدون پیش بینی ...
3 شهريور 1393

گل لاله

بعد از اینکه از پیکنیک برگشتیم هممون خیلی خسته بودیم بابا که یه راست رفت و خوابید منم تو آشپزخونه داشتم جم وجور میکردم تا بخوابیم شما با اسباب بازیها مشغول بودی وقتی کارم تموم شد و اومدم پیش شما دیدم به به !!! تمام اسباب بازیها پخشه و یکیشونم شکسته منم اسباب بازیهارو جمع کردم و اونی هم که شکسته بود رو برداشتم و به شما گفتم که چون این اسباب بازی رو دوست نداشتی و شکوندی منم اینو زندانی میکنم و شما دیگه نمتونی یه مدتی با این بازی کنی اون وقت شما ناراحت شدی و با لحن گریه و زاری مدام میگفتی : نه مامان قول میدم قول میدم ... منم می گفتم خوب قول چی میدی ؟ و شما مدام حرفتو تکرار می کردی و در نهایت گفتم ببین دخترم شما باید به مامان بگی ک...
3 شهريور 1393

دخترم گوشواره های نومبارک

دخترم گلم بعداز اینکه ماه رمضون تموم شدتصمیم گرفتیم عید فطر یه مسافرت کوچولو بریم غافل از اینکه این تصمیم رو اکثر همشهریهامون هم گرفتن ما ساعت 9 صبح راه افتادیم هنوز به چیتگر نرسیده بودیم که ترافیک شروع شدما از تعجب به قول دوستی پودر شدیم رفتیم جاده مخصوص بعد جاده قدیم همه یک وضعیت داشتند، خوشبختانه باباجون جاده بوئین زهرا رو میشناخت رفتیم از اون جاده بریم تقریبا خلوت بود ساعت 1 رسیدیم زنجان، عوارضی نگهداشتیم تا کمی استراحت کنیم خانمی اونجا بود که می گفت ساعت 3 شب از تهران راه افتادن و الان رسیدن اونجا. بعد پلیس راه گزارش داد که این ترافیک بی سابقه ترین ترافیک بوده است. چند تا عکس تو مسیر ازت گرفتم:     &...
3 شهريور 1393

جدیدترین آثار هنری شما دختر گلم

یاس خوشگلم همان طور که در پستها قبلی نوشتم شما به نقاشی و نوشتن و خمیر بازی خیلی علاقه داری به همین دلیلم بود که خیلی زود نقاشی کردن رو شروع کردی و اخیرا هم سعی میکنی حروف انگلیسی رو که بلدی بنویسی . متاسفانه من عکس همه نوشته های شما رو ندارم ولی یه نمونه از دست خط دو سالگیت رو برات میذارم بعلاوه چند تا از جدیدترین نقاشیات :                                         شما به خمیر بازی و سفال هم علاقه داری ولی متاسفانه...
15 تير 1393