یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

یاسمین زیباترین گل روی زمین

از عید 91 تا تولد یک سالگیت

1392/6/20 16:31
نویسنده : مامان
189 بازدید
اشتراک گذاری

بهار ٩١ قشنگ ترین بهاربود چون زیباییهای اون همراه شده بود با بزرگ شدنهای  تو. هر روز که میدیدمت با خودم فکر می کردم که چه قدر زود بزرگ شدی من هنوز کاملا باور نکرده بودم که مادر شدم و تو به این زودی بزرگ شدی . هر روز که یه کار جدید یاد می گرفتی اولش خیلی ذوق می کردم ولی بعد یه کم دلم می گرفت.

ششم اردیبهشت تقریبا یاد گرفتی که خودت رو یه جورایی جلو بکشی. دوازده اردیبهشت اولین ظرف مامان رو که یه نلبکی بود شکوندی، دوازده اردیبهشت اولین بار خودت از کنار میز گرفتی و وایسادی، بیستم اردیبهشتم اولین سرما رو خوردی. حالا دیدی چه قدر اولین وجود داره اینم یه عکس ازت توی اردیبهشت ماه.

این عکسو وقتی که داشتیم می رفتیم خونه آقا حمیدینا هیأت خانوادگی ازت گرفتم

 

 

         

 

 

 

niniweblog.com

 

 

ششم خرداد بود که اولین بار تونستی بشینی، نهم خردادم اولین بار با بابا جون بای بای کردی.تو فقط یک ماه تو روروک نشستی بعد یاد گرفته بودی خودت برا خودت پیاده بشی و سوار بشی. خیلی جالب این کارو می کردی فیلمشو گرفتم تا وقتی بزرگ شدی ببینی.ولی دیر سینه خیز رفتی وقتی هم که یادگرفتی فقط یه هفته طول کشید بعد شروع کردی به راه رفتن.خوب یادم میاد که شب ٢٩ خرداد درست وقتی که نه ماهت تموم شد بعد ازاینکه از خونه مامان فریده برگشته بودیم تو بدون کمک کسی یا چیزی یه دفعه ای سرپا وایسادی . بعد چند روزهم، اون روزی که مریم جون و زهرا جون اومده بودند خونمون یه دفعه ای راه افتادی فکر کنم تحت تاثیر آوا و امیر علی قرار گرفته بودی که جلوی اونا کم نیاری. سی و یکم تیر بود که کلمه نی نی رو گفتی البته خیلی قبل تر از اون ماما و بابا رو می گفتی.بلافاصله یکم مرداد کلمه بعدی رو یاد گرفتی  دَدَ  یعنی دردر .

دندون دیر درآوردی طوری که دکترت گفت اگر تا ده ماهگی درنیاری بهت آمپول دی سه بزنیم ولی من تا یازده ماهگیت صبر کردم دلم نمیومد بهت آمپول بزنم ولی تو حاضر نبودی دندون دربیاری .آخرشم مجبور شدیم مرداد ماه نیمه های ماه رمضون آمپولو بزنیم. یه چند روزی بی حال شدی ولی درست چهار روز بعد ٢٢ مرداد اولین دندونت دراومد.البته من آش دندونی رو دیر برات پختم فکر کنم اواسط پاییز بود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

روزی که برات دندونی درست کردم اونقدر شیطونی می کردی که نتونستم حتی یه عکس از خودت بگیرم.

 

 

niniweblog.com

 

 

 دوم شهریور عروسی سهیلا بود اینم عکس تو وقتی که رو صندلیه  آقا داماد نشسته بودی

 

 

 

 

 

 

niniweblog.com

 

 

نهم شهریور عروسی مینا بود تو دومین مسافرتتو رفتی اینم یه عکس از تو که رفتنی ازت گرفتم

 

 

 

 

niniweblog.com

 

 

21 شهریور دست زدن و بوس فرستادن رو یادگرفتی فکر کنم داشتی برای مراسم تولدت تمرین میکردیتشویق

 

 

چند تا عکس از تابستان 91

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                     

                    niniweblog.com

 

                            

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)