از عید 91 تا تولد یک سالگیت
بهار ٩١ قشنگ ترین بهاربود چون زیباییهای اون همراه شده بود با بزرگ شدنهای تو. هر روز که میدیدمت با خودم فکر می کردم که چه قدر زود بزرگ شدی من هنوز کاملا باور نکرده بودم که مادر شدم و تو به این زودی بزرگ شدی . هر روز که یه کار جدید یاد می گرفتی اولش خیلی ذوق می کردم ولی بعد یه کم دلم می گرفت.
ششم اردیبهشت تقریبا یاد گرفتی که خودت رو یه جورایی جلو بکشی. دوازده اردیبهشت اولین ظرف مامان رو که یه نلبکی بود شکوندی، دوازده اردیبهشت اولین بار خودت از کنار میز گرفتی و وایسادی، بیستم اردیبهشتم اولین سرما رو خوردی. حالا دیدی چه قدر اولین وجود داره اینم یه عکس ازت توی اردیبهشت ماه.
این عکسو وقتی که داشتیم می رفتیم خونه آقا حمیدینا هیأت خانوادگی ازت گرفتم
ششم خرداد بود که اولین بار تونستی بشینی، نهم خردادم اولین بار با بابا جون بای بای کردی.تو فقط یک ماه تو روروک نشستی بعد یاد گرفته بودی خودت برا خودت پیاده بشی و سوار بشی. خیلی جالب این کارو می کردی فیلمشو گرفتم تا وقتی بزرگ شدی ببینی.ولی دیر سینه خیز رفتی وقتی هم که یادگرفتی فقط یه هفته طول کشید بعد شروع کردی به راه رفتن.خوب یادم میاد که شب ٢٩ خرداد درست وقتی که نه ماهت تموم شد بعد ازاینکه از خونه مامان فریده برگشته بودیم تو بدون کمک کسی یا چیزی یه دفعه ای سرپا وایسادی . بعد چند روزهم، اون روزی که مریم جون و زهرا جون اومده بودند خونمون یه دفعه ای راه افتادی فکر کنم تحت تاثیر آوا و امیر علی قرار گرفته بودی که جلوی اونا کم نیاری. سی و یکم تیر بود که کلمه نی نی رو گفتی البته خیلی قبل تر از اون ماما و بابا رو می گفتی.بلافاصله یکم مرداد کلمه بعدی رو یاد گرفتی دَدَ یعنی دردر .
دندون دیر درآوردی طوری که دکترت گفت اگر تا ده ماهگی درنیاری بهت آمپول دی سه بزنیم ولی من تا یازده ماهگیت صبر کردم دلم نمیومد بهت آمپول بزنم ولی تو حاضر نبودی دندون دربیاری .آخرشم مجبور شدیم مرداد ماه نیمه های ماه رمضون آمپولو بزنیم. یه چند روزی بی حال شدی ولی درست چهار روز بعد ٢٢ مرداد اولین دندونت دراومد.البته من آش دندونی رو دیر برات پختم فکر کنم اواسط پاییز بود.
روزی که برات دندونی درست کردم اونقدر شیطونی می کردی که نتونستم حتی یه عکس از خودت بگیرم.
دوم شهریور عروسی سهیلا بود اینم عکس تو وقتی که رو صندلیه آقا داماد نشسته بودی
نهم شهریور عروسی مینا بود تو دومین مسافرتتو رفتی اینم یه عکس از تو که رفتنی ازت گرفتم
21 شهریور دست زدن و بوس فرستادن رو یادگرفتی فکر کنم داشتی برای مراسم تولدت تمرین میکردی
چند تا عکس از تابستان 91