یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

یاسمین زیباترین گل روی زمین

روزی که تو متولد شدی

1392/6/20 15:43
نویسنده : مامان
298 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه ٢٩ شهریور سال ٩٠ بود صبح ساعت شش و نیم باید بیمارستان بودیم ولی ما یه کم دیر از خونه راه افتادیم، بیمارستان هم شلوغ بود به خاطر همین هم دیر به اتاق عمل رسیدم، خواهر دکترم که دستیار ایشان بود کمی شاکی شده بود ولی وقتی که خود دکترم  با روی خندان وارد اتاق شد کمی از اضطرابم کم شد. تو ساعت هفت و بیست و چهاردقیقه در بیمارستان آتیه متولد شدی. بابا و مامان جون همون موقع تو رو دیده بودند ولی چون ما اتاق خوصوصی خواسته بودیم و تو بیمارستان هم اون روز تعداد سزارینی زیاد بود اتاق خصوصی خالی نبود به همین خاطر هم من تا ساعت یازده و نیم تو ریکاوری بودم وقتی که به هوش اومدم یه خانوم دیگه هم کنار من بود کم کم که بیشتر متوجه اطراف شدم دیدم که یه هفت هشت نفری اونجا هستند بعد یه خانم پرستاری پرسید که اسمم چیه که بره تورو بیاره تا من ببینمت، دختر گلم اون لحظه ای که دیدمت اولین لحظه ای بود که من به عنوان یه مادر به تو دختر خوشگل خودم نگاه میکردم، اولین نگاه مادرانه و چه قدر فرق میکرد این نگاه با همه نگاههای قبلی ...

عکسهای روز اولت تو بیمارستان رو از همه عکسهای دیگت بیشتر دوست دارم چون منو یاد حس و حال اون روز میندازه که بهترین روز زندگیم بود آرزو میکنم دخترم تو هم مثل من این روز قشنگو تو زندگیت تجربه کنی:

 

اولین عکسی که بابا ازت گرفته

 

 

 

niniweblog.com

 

عکسی که عمه با گوشیش ازت گرفته

 

 

niniweblog.com

 

عکسی که خاله ازت گرفته

 

  

niniweblog.com

 

اینم کار باباس

 

 

فکر کنم خودتم متوجه شدی از همون روز اول خیلی شبیه من بودی همه پرستارا که میومدند میگفتند که چه قد شبیه مامانشه، قربونت برم که بغیر از قیافت اخلاقتم به من رفته.

اون روز تو بیمارستان اول خاله و عمو و زن عمو با وحید و سهیلا اومدند به دیدن ما بعد هم زن دایی و کیمیا جون که میگفت آرمینو آورده بود تا تو رو ببینه ولی اجازه نداده بودند بیاد بالاچون که اونم مثل تو کوچولو بود،‌ بعد هم مامان فریده با عمه اومدند. شب هم  بابا جون اومد.حال من خیلی خوب بود اصلا درد نداشتم به خاطر همینم همش دلم میخواست نگات کنم، وای خدای من چه دختر خوشگل و معصومی، چه آروم خوابیده ...

من اون شب منتظر بودم که تو بیدار بشی و گریه کنی ولی تو واقعا یه فرشته کوچولو بودی اون شب اصلا گریه نکردی.قلب

 

niniweblog.com  

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)