یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

یاسمین زیباترین گل روی زمین

بعد یه وقفه طولانی

1393/3/28 23:16
نویسنده : مامان
344 بازدید
اشتراک گذاری

دختر گلم دلم می خواد بدونی از اینکه برا یه مدت طولانی نتونستم خاطراتت رو ثبت کنم چقدر ناراحتم، مشغله های زندگی به خصوص وقتی چندین کار هم زمان میشوند همه وقت و انرژی آدم رو مبگیرند ولی عزیز دلم سعی می کنم تا جایی که به خاطر دارم برات بنوسیم.دختر گلم خیلی دلم می خواد که زودتر خودت بزرگ بشی و نگارش خاطراتمون رو بر عهده بگیری. یاسی عزیزم این روزا شما خیلی تغییر کردی بهتره بگم خیلی بزرگ شدی، بخصوص اینکه بعد از عید این تغییرات بیشتر به چشم می خورند. به قول خودت که میگی " من دیگه بزرگ شدم برا خودم خانمی شدم دیگه خودم میتونم غذا مو درست کنم. "آره عزیزم واقعا خانم شدی برا خودتبوس

دختر گلم از زمستان 92 تا الان اتفاقات تلخ و شیرین زیادی برا ما افتاده: از اول زمستون شروع می کنم که فکر کنم مصادف با ماه محرم بود چند تا عکس از اون موقع میذارم  این عکسارو وقتی که برا مراسم عزاداری داشتیم می رفتنم خونه پسردایی باباازت گرفتم.

آنا اول زمستون اومد تهران. این یه تجربه کاملا جدید و خوب برا تو بود چون تو تمام روز رو با ایشون میگذروندی و خیلی چیزا یاد می گرفتی طوریکه الان هم وقتی یه خانم پیر میبینی می گی "مامان این آنای منه؟" یا اینکه می گی "مامان میشه بریم آنا رو دوباره بیاریم خونه مامان جون" دخترم با همه وجودم دعا می کنم که خداوند عمری طولانی همراه با سلامتی دلخوشی به ایشون عطا کنه که تنها گنجینه بجا مانده از اجدادمان هست منم مثل شما دلم می خواد که ایشون همیشه پیش ماباشند ولی چون تهران تابستونا هواش گرمه متاسفانه نمی تونن تابستون بیان پیش ما .

اتفاق خیلی تلخی که زمستان92 رخ داد این بود که پسر خاله من فوت کرد، خیلی ناراحت کننده بود بخصوص برا من که دوران بچگی ام رو با اون گذرونده بودم . فوت اون عزیز خیلی چیزها و خیلی آدمها  رو تغییر داد، یکی از اون آدما من بودم که یه لایه جدیدی از معنای زندگی در ذهنم تشکیل داد. خدایا همه اصحاب خاک رو بیامرز و قرین رحمت خودت بگردان عزیز ازدست رفته ما رو هم در جمع آنان.
 اتفاق قشنگ زمستان امسال این بود که مامان جون و  بابا جون برا مکه ثبت نام کردند و عید مشرف شدند درسته که در مدت نبود اونا ما خیلی بهمون سخت گذشت ولی بعد برگشتنشون جبران شد.

خبر خوب دیگه اینکه فهمیدیم مینا یه تو راهی داره و خوب تر اینکه فهمیدیم تو راهیش دخترهآرام

یاس نازنینم شما در این مدت خیلی تغییر کرده ای و کلی بزرگ شده ای بخصوص بعد از عید این تغییرات محسوس بودند، رفتارت معقولانه تر شده منطقی تر شده ای و اینکه حرفهای منو بهتر درک می کنی و گوش می کنی هرچند از اول هم بچه بسیار با منطقی بودی و من از این بابت خدا رو شکر میکنم خودت که می گی "مامان من بزرگ شدم واسه خودم خانمی شدم دیگه و میتونم واسه خودم غذا درست کنم".

شما تا الان تونستی تا حرف T انگلیسی یاد بگیری و مکالمه هم میتونی احوال پرسی کنی و اسمت رو بگی و سنت رو و چند کلمه از اسم اشیا رو بلدی البته جدیدا علاقه پیدا کردی و مدام انگلیسی اشیا و حیوانات رو از من بپرسی. اعداد رو تا 10 میتونی وقتی برات مینویسم بخونی و سوره توحید و کوثر رو حفظ کردی و حمد رو کمی بلدی. البته به دلیل اینکه فعالیت فیزیکیت زیاد شده کمی تمرکزت کم شده و به نسبت یادگیری هم کم شده البته بازهم به نسبت بچه های دیگه علاقه زیادی به کاغذ و نوشتن و خوندن داری تا کارهای دیگه و امیدوارم که همینطور این علاقه ادامه داشته باشه تا دوران مدرسه. علاقه مندیهای شما در این دوران کارتون گوسفند زبل دیدن و کتاب داستان خوندن هست که من می خونم برای شما. خمیر بازی و خانه سازی هم دوست داری.

اینم چند تا عکس از زمستون 92 و عید برا شما:

 

 

این طلا جونه که بین همه عروسکایی که داری از همه بیشتر دوسش داری و تقریبا همه جا با ماست 

 

 

 

وقتی که با مامان و بابا خرید رفته بودی  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینم یاسی وقتی که حسین حسین میکنه

باقی عکسها در ادامه مطلب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

روز تولد مامان

 

 

روز عید

 

 

 

 

 

عید قربان پیش بببی ها

 

 

 

عید وقتی عطا و ارشیا اومده بودند خونمون

 

 

 

فرودگاه

 

 

 

پسندها (4)

نظرات (0)